bozqurd
Pazar, Temmuz 30, 2006
نظر يك خواننده

اين كامنتي است كه توسط يك خواننده ارسال شده است من نه تاييد مي كنم نه تكذيب
بسي رنج بردي در اين سال سي
بري گنج از اين پارسي
به شوق درم نظم آراستي
به دنيا نيفزودي و دين كاستي
دو من مثنوي بهر زر ساختي
به تركان و تورانيان تاختي
نيامد خوش آنرا به سلطان ترك
كه بد گفتي از ايل و خاقان ترك
زرت را ندادند و گفتند سيم
اگر چه نهادند نامت حكيم
جز ايران و افغان نديدي كسي
كه صحبت نمايد بدين پارسي
به نظم آفريدي هزاران دروغ
پر از كين و توز و تهي از فروغ
نمودي پر از نام رستم جهان
به صد مكر و نيرنگ چون روبهان
ز زال و فريدون يلي ساختي
حسين بر نهادي و دين باختي
هزاري ز سالت شد اكنون ببين
چه كردي جوانان ايران زمين
همه سخره گيرند و گويند سب
هزاري ز غيبت ولي بي سبب
نه رسم مسلماني است اين نه گبر
بنازم به اين ترك و اين حلم و صبر
ترا گفته اي اين چنين ناسزد
ز تركان نباشد كسي را خرد
كسي كو زعلم و حكمت تهيست
هر آنكس حكيمش بخواند ابلهيست
تو حكمت ز پير خراسان بجوي
همانند او از ديانت بگوي
به روح حكيم خراسان درود
نگر آنچه را خاص حاجب سرود
الهي! او كوش حمد ايور من سانا
سنين رحمتيندن اومار من اونا
تو هم شعر مهر و محبت سراي
حسد را و كين را زخود بر زداي
رها كن كه ايران و توران چه گفت
دمي بنگر آنرا كه قرآن چه گفت
دو صد السنه بهر خلق آفريد
همان را ز اعجاب خود آوريد
كرامت به تقوي بود پيش يار
نه قوم و زبان و نژاد و تبار
نيارد زبان فخر از بهر كس
كه شايد بزرگي به دين است و ايمان و بس؟؟؟!!!
duman birliksevan saq ol gardaş
bu postu balatarin websitasina yolla: Balatarin  
yazir haray at 1:59 ÖS | xoy | 0 söz


Comments:


Perşembe, Temmuz 27, 2006
فردوسي شاعر ملي وروانشناسي زن
فردوسي شاعر ملي وروانشناسي زن
با شما زنان هستم آیا نباید این ننگ نامه را سوزاند؟

امسال نيز روز 25 ارديبهشت بعنوان روز بزرگداشت فردوسي مراسم ويژه‌اي در سراسر كشور برگزار گرديد. وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز با تمجيد فراوان از شاهنامه، فردوسي را بعنوان شاعر ملي و نجات‌گر فرهنگ و زبان ايرانيان معرفي كردند. در كنار پرداختن به ابعاد ادبي و اسطوره‌اي ماندگار شاهنامه، ضرورت دارد نگاهي نيز به ابعاد اجتماعي آن به ويژه حقوق زن و ديدگاه وي در مورد خشونت عليه زنان بيندازيم چه بسا در طي تجارب باليني با موارد متعدد مردان آزار‌گر مواجه مي‌شويم كه در برابر قانون و درمان، به اشعار بزرگاني چون فردوسي استناد مي‌كنند. پرداختن به نوع نگاه شعرايي از اين دست مي‌تواند در تعديل جامعه‌پذيري خشونت و تغيير نگرشهاي اجتماعي نسبت به زنان مثمرثمر باشد.
عدم تبعيض جنسي نسبت به زنان با حضور مساوي زنان جامعه در عرصه‌هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي و... نمود پيدا مي‌كند، در اشعار شاهنامه هر جا سخن از زنان به ميان مي‌آيد در نقش مادر، دختر، معشوقه، كنيز و در نهايت همسر نشان داده مي‌شوند، با صفت پوشيده‌روي و پوشيده‌ موي توصيف گرديده و هيچ‌‌گونه حق رفت و آمد و اجتماعي را ندارند. در واقع زنان در خدمت مردان بوده و بدون جنس مذكر فاقد هويت وجودي تلقي مي‌گردند، احساس سرخوردگي و نوميدي ناشي از بي‌عدالتي و نابرابريهاي اجتماعي و نگرش منفي به نقش اجتماعي زنان نيز با توجه به ايدئولوژي مردسالاري در شاهنامه بارز مي‌باشد. به عنوان مثال:
چه آموزم به شبستان شاه
به دانش زنان كي نمايند راه
منبع 1 ص 491

نگاه فردوسي به عشق و ارتباط عشقي نگاهي ابزاري، تحقيرآميز و غيرعاطفي، توأم با خشونت خاص مردسالارانه مي‌باشد و زن در حكم مايملك مرد تلقي مي‌شود كه براحتي قابل جايگزيني عاطفي مي‌باشد.
چو فرزند شايسته آمد پديد
زمهر زنان دل ببايد بريد
منبع 1 ص 62

در دوره اساطيري از عهد كيومرث تا فريدون، با حضور زنان در شاهنامه روبرو نيستيم در واقع در دوره كيومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشيد هيچ زني حضور ندارد و حدود 1000 سال بعد از جمشيد يعني 1800 سال از آغاز تاريخ به روايت شاهنامه دختران جمشيد يعني شهرناز و ارنواز بعنوان همسران ضحاك و فريدون معرفي مي‌گردند كه وظيفه‌اي جز پسرزاييدن، رفع نيازهاي روزمره شوهران و به طور كلي در خدمت شوهربودن ندارند. زنان حاضر در دورة پهلواني و دوره تاريخي شاهنامه نيز نقشي غير اين ندارند. در واقع فعاليتهايي كه در دوره برتري زنان شكل گرفته است مثل رام‌كردن حيوانات، بافندگي اوليه يا زراعت اوليه نيز به طبع غيبت زنان به مردان نسبت داده مي‌شود كه با واقعيات تاريخي سازگاري نداشته و نگاه مردسالارانه شاهنامه را تجلي مي‌دهد.
سومين زن مطرح شده در شاهنامه كه فرانك مادر فريدون مي‌باشد نيز در حكم سياهي لشگر مي‌باشد، از ايل و تبار وي ذكري به ميان نمي‌آيد و صرفاً جهت نماياندن تبار فريدون از وي ياد مي‌شود جالب اينجاست كه فاقد نقش تربيتي در بزرگ‌كردن فريدون است چرا كه فريدون را گاو ملون و طاووس رنگ بزرگ مي‌كند و گاو نقش دايه مهربان را بازي مي‌كند.
سه سالش همي داد زان گاو شير
هشيوار بيدار زنهار گير
منبع 2، ص 18

زپستان آن گاو طاووس رنگ
برافروختي چون دلاور پلنگ
منبع 2، ص 19

زن در مجموع نقش تربيتي ندارد و وظيفه وي به دنيا آوردن پسر قوي هيكل و شجاع دل مي‌باشد.
زنان را همين باشد هنر
نشينند و زايند شيران نر
منبع 2، ص 25

فردوسي تولد دختر را شوم و نحس مي‌داند وي ابراز مي‌دارد كه پادشاه يمن تولد دختر را بسيار ناخشنود مي‌داند و موارد متعدد ديگر كه مجال آن در اين گفتار نيست. تا جايي كه حتي تولد دختر را به زيرسئوال رفتن غيرت و ترس از به رخ‌كشيدن اين عيب توسط ديگران مي‌داند.

زكينه بدل گفت شاه يم
ن
كه از آفريدون بد آمد يمن
بد از من كه هرگز مبادم نشان
كه ماده شد از تخم فره‌كيان
به اختر كسي دان كه دخترش نيست
چو دختر بود روشن اخترش نيست
منبع 2، ص 25
تنها اميد وي در دختردارشدن شوهردادن وي است ايرج دختر بي‌نام خود را با پشنگ ازدواج مي‌دهد و منوچهر را به دنيا مي‌آورد.
چنين گفت كين شهريار يمن
سرانجمن سرو سايه فكن
چو ناسفته گوهر دخترش بود
نبودش پسر دختر افسرش بود
سروش اربيايد چو ايشان عروس
دهد پيش هر يك مگر خاك بوس
منبع 2، ص 25
مرا گفت چون دختر آمد پديد
بيايتش اندر زمان سر بريد
منبع 2، ص 46

ارزش‌گذاري نابرابر و تحقيرآميز زن به وضوح در شاهنامه قابل مشاهده است تا جايي كه زنان را به عنوان موجوداتي ناپاك معرفي كرده و با مظهر پليديها (اژدها) در يك رديف قرار مي‌دهد. در واقع شاهنامه روايتي از نبرد ميان خوبي و بدي است كه در قالب چهره‌هاي اسطوره‌اي بي‌شمار بيان مي‌گردد و ظاهراً فردوسي زنان را جزء گروه شر مي‌داند.
دل زن ديو را هست جاي
زگفتار باشند جوينده رأي
منبع 1ص، 124


زنان راستايي سگان راستايي
كه يك سگ به از صد زن پارساي
زن و اژدها هر دو در خاك نه
جهان پاك از اين هر دو ناپاك به
منبع 1، ص 432
در حاليكه نقش تربيتي چنداني براي زن قايل نيست، اگر مردي هم شخصيت ناپاكي دارد گناه آنرا به گردن مادر مي‌اندازد. با اين طرز برخورد با زنان، فردوسي نيز با ايجاد و تقويت نگرش تحقيرآميز، باعث تنگ‌نظريها و پيش‌داوريهايي در خصوص زنان به عنوان جنس پايين مي‌شود كه همچون بيماري فلج‌كننده‌اي زمينه محروم شدن جامعه از نيروي بالقوه انساني و فكري زنان را فراهم مي‌آورد. بعنوان مثال وقتي كه ضحاك زشت رفتار شناخته مي‌شود، مادر وي را مقصر مي‌شناسد.
كه فرزند بدگر شود نره شير
به خون پدر هم نباشد دلير
مگر در نهانش سخن ديگر است
پژوهنده راز با مادر است
فرومايه ضحاك بيدادگر
بدين چاره بگرفت جاي پدر
منبع 2، ص 16
در شرايطي كه در شاهنامه از نقش مادري، فرزندپروري، تربيتي، پاكي و خلوص مادرانه زنان و عشق و محبت همسرانه خبري نيست. حتي مشكل هويتي زنان را فردوسي تا مرحله‌اي پيش مي‌برد كه زنان مختلفي را از طبقات گوناگون حتي حكومتي بدون نام و نشان و تبار مطرح مي‌كند. بعنوان مثال ملكه بدون نام ايران يعني همسر كابوس‌شاه يا مادر سياوش كه حتي علي‌رغم موقعيت بالاي اجتماعي از شأن و نام خاصي برخوردار نيستند.
توضيحات فوق، گوشه‌هايي از نگاه فردوسي به زن و نقش اجتماعي وي مي‌باشد. در بررسي حقوق كودك و در كل حقوق بشر مطالب و انحرافات زيادي در شاهنامه ديده مي‌شود كه مجال صحبت آن در اين مقاله نيست.
قوه خيال و قدرت فردوسي در بازآفريني و اسطوره‌سازي در واقع كاري كم‌نظير است كه توانسته بر پيكرة منابع شفاهي بازمانده كهن چنين اثري را بيافريند. آيا فردي با اقتدار قلم اين چنيني، وضعيت اقتصادي – اجتماعي بالاي خانواده و ارتباط نزديك با شعوبيه و رؤساي آن در مورد اشعار خود نسبت به زن بينش لازم را نداشته است؟ آيا نبايد شاهنامه را مردنامه ناميد؟ در مقايسه با احكام متعالي اسلام در مورد برابري و حقوق زن شاهنامه‌اي كه چهار قرن ديرتر به رشته تحرير درآمده چقدر مي‌تواند در زندگي روزمره ايرانيان مفيد باشد؟
نقد شاهنامه از زاويه نگاه اجتماعي نگر بر مطالب و محتواي آن، با توجه به ديدگاه وي نسبت به اعراب و تورانيان، طبقه كارگر، حقوق كودك و... نگاه پرخاشگرايانه و خشونت‌آميز وي را به وضوح نشان مي‌دهد و بي‌ترديد اينها نكاتي است كه خود فردوسي به خوبي و كاملاً بر آنها اشراف علمي داشته است.
آيا با توضيحات پيش گفته صحبت از فردوسي بعنوان شاعر ملي جفا در حق دهها شاعر بزرگ ديگر اين سرزمين نيست؟ شاعري كه چنين نگاهي به شخصيت جمعيت بشري دارد مي‌تواند شاعر ملي باشد؟ آيا ترويج افكار فردوسي در تضاد با كاهش خشونت و گسترش فرهنگ گفت‌و‌گو، مذاكره، مشورت و هم‌فكري در سطح جامعه چند قومي ايران نيست؟ چطور مي‌توان هم ‌افكار شاهنامه را ترويج داد و هم در ساختارهاي اجتماعي، آداب و رسوم، باورها و نگرش‌هاي اجتماعي كه از اقتدار و نابرابري اعضاي جامعه حمايت مي‌كنند رخنه كرد و شرايط را به طرف حقوق مساوي تغيير داد؟
در شرايطي كه خود فردوسي در مثنوي يوسف و زليخا از سرودن شاهنامه ابراز ندامت و پشيماني مي‌كند آيا بزرگداشت فردوسي پاسداشت خود فردوسي است يا بزرگداشت افكار برتري‌طلبي نژادي، جنسي و غيره؟ بي‌ترديد پرداختن به اين افكار بيشتر ترويج افكار پان‌فارسيستي و باستان‌گرايي شكست خورده بازماندگان حكومت پهلوي است. افرادي كه هنوز در مراكز علمي و فرهنگي رسوخ كرده‌اند و با اين اقدامات زمينه‌ بي‌اعتمادي بين قوميتهاي ايراني و حاكميت را بيشتر كرده و تفرقه و اختلاف اقوام ايراني را كه قرنها به طور مسالمت‌آميز با هم زندگي كرده‌اند در ميان آحاد مردم جامعه ترويج مي‌كنند تا به اهداف شوم و ضدانقلابي خود برسند.
منبع 1: شاهنامه، فردوسي. نشر خاور، 1381.
منبع 2، شاهنامه، فردوسي، چاپ مسكو، نشر هرمس، 1382
.
bu postu balatarin websitasina yolla: Balatarin  
yazir haray at 2:50 ÖÖ | xoy | 2 söz


Comments:


  • At Perşembe, 27 Temmuz, 2006, <$BlogCommentAuthor$>

    aghaye nejad parast
    lotfan inghad parto pala nago raje be pars va ferdosi..
    karaye mofide digeham hast ke betoni anjam bedi.

     
  • At Perşembe, 27 Temmuz, 2006, <$BlogCommentAuthor$>

    بسي رنج بردي در اين سال سي
    بري گنج از اين پارسي

    به شوق درم نظم آراستي
    به دنيا نيفزودي و دين كاستي

    دو من مثنوي بهر زر ساختي
    به تركان و تورانيان تاختي

    نيامد خوش آنرا به سلطان ترك
    كه بد گفتي از ايل و خاقان ترك

    زرت را ندادند و گفتند سيم
    اگر چه نهادند نامت حكيم

    جز ايران و افغان نديدي كسي
    كه صحبت نمايد بدين پارسي

    به نظم آفريدي هزاران دروغ
    پر از كين و توز و تهي از فروغ

    نمودي پر از نام رستم جهان
    به صد مكر و نيرنگ چون روبهان

    ز زال و فريدون يلي ساختي
    حسين بر نهادي و دين باختي

    هزاري ز سالت شد اكنون ببين
    چه كردي جوانان ايران زمين

    همه سخره گيرند و گويند سب
    هزاري ز غيبت ولي بي سبب

    نه رسم مسلماني است اين نه گبر
    بنازم به اين ترك و اين حلم و صبر

    ترا گفته اي اين چنين ناسزد
    ز تركان نباشد كسي را خرد

    كسي كو زعلم و حكمت تهيست
    هر آنكس حكيمش بخواند ابلهيست

    تو حكمت ز پير خراسان بجوي
    همانند او از ديانت بگوي

    به روح حكيم خراسان درود
    نگر آنچه را خاص حاجب سرود

    الهي! او كوش حمد ايور من سانا
    سنين رحمتيندن اومار من اونا

    تو هم شعر مهر و محبت سراي
    حسد را و كين را زخود بر زداي

    رها كن كه ايران و توران چه گفت
    دمي بنگر آنرا كه قرآن چه گفت

    دو صد السنه بهر خلق آفريد
    همان را ز اعجاب خود آوريد

    كرامت به تقوي بود پيش يار
    نه قوم و زبان و نژاد و تبار

    نيارد زبان فخر از بهر كس كه شايد
    بزرگي به دين است و ايمان و بس

     
Pazar, Temmuz 16, 2006
ANNELER GUNU
KELIMELERLE ANLATILAMAYAN FEDAKARLIK VE KARSILIKSIZ SEVGIYI, TARIF ET DESEN BANA HERHALDE SADECE "ANNE" DERDIM..ANNELER GUNUN KUTLU OLSUN.
bu postu balatarin websitasina yolla: Balatarin  
yazir haray at 11:44 ÖÖ | xoy | 0 söz


Comments:


غرب آذربایجان

غرب آذربایجان
اورين مقدم

چون بر بلندای زیبا کوه آغری داغ روی و به سمت جنوب نظر افکنی در مقابل خود سلسله کوههایی را خواهی دید که همچون گردنبندی زیبا و مرواریدگون تا بی نهایتی که چشم توان دیدن دارد و ندارد کشیده شده اند. اینها همان سرآغازین کوههای رشته کوه معروف زاگرس هستند که از آغری داغ که به اشتباه آراراتش می خوانند شروع شده و تا به درون فلات ایران ادامه می یابد. این سلسله کوهها نه تنها جدا کننده حوضه های آبریز در منطقه هستند، بلکه می توان آنها را جدا کننده تاریخ مردمان دو سوی کوهها نیز دانست. بخش شرقی آنها در طول تاریخ آذربایجان و بخش غربی آناتولی (آنادولو) نام گرفته اند که هر چند مردمانشان در گذر زمان از یک نژاد و تخمه بوده اند، ولی دست ستمگر زمانه برای هریک از آنها سرنوشتی جداگانه رقم زده است.
اما آذربایجان سرزمین آتش و آذر، رستنگاه آیین زرتشت آن پیر فرزانه ای که خود و آیینش امروزه بازیچه و دستاویز بسیاری نابخردان روزگار گشته تا به نام او اغده های دل خود بگشایند و بر کوس قدرت طلبی و ارضای نفسانیات خویش محکم تر بزنند.
آذربایجان، بهشت ارم وعده داده شده در کتب دینی، مهد تمدن کهن بشری، سرآغازگاه رشد و بلوغ انسانی، نمایشگاه غیرت و مردانگی و آزادگی و آزادی خواهی، موزه تبلور حمیت و همت آدمی و مهمتر از همه نمایشنامه ستیز انسان با تاریخ و ناملایمات بی حد و حصر آن.
در وجه تسمیه اش آنرا "سرزمین نگهبان آذر و آتش" خوانده اند و بسیاری تعابیر دیگر که البته از غرض ورزی ها و نادانی ها و دشمنی ها خالی نبوده اند. چون بر نقشه دنیای قدیم نظری افکنده شود بدانسان که نه قاره امریکایی بود و نه جنوب قاره افریقا شناخته شده بود و نه امپراتوری بزرگ چین در معادلات تاثیر گذار جهانی شرکت می جست، آنگاه آذربایجان را در میان این خریطه خواهیم یافت چون نقطه مرکزین آتش که همانا گرمی اش نیز بیشتر است و سوزندگی اش فراوان تر. و چه دردها و الم ها نکشیده اند مردمان این دیار از این موقعیت خاص جغرافیایی! هرکسی در شرق سودای غرب در سر داشته است از این دیار عبور کرده و هرکه در غرب قصد شرق داشته این سرزمین را لگدمال ستوران خویش نموده است و همچنین است حال شمالیان و جنوبیان.
و این است که اینجا را مهد تاریخ، نقطه برخورد تواریخ و تمدنها نامیدن گزافه نخواهد بود. و اینکه با همه استعداد و دارندگی هایش هنوز بدان جایگاه که باید می رسید نرسیده است ریشه در این مساله و واقعیت دارد. سومریان، مقدونیان، رومیان، پارسیان، مغولان، اوغوزان، افاغنه، ارامنه، روسها، عثمانیان، اعراب، اکراد و همه و همه مدتی معشوق ممشوق خود را در این سبز دیار جسته اند و جمله از کرده خود پشیمان به سوی سرزمین خویش رجعت نموده اند و تنها ارزانی شان خرابی و ناله و فریاد و فقر و عقب ماندگی بوده است برای آذربه جانان آذربایجانی!
و اما غرب آذربایجان، سرزمین مرزداران همیشه گوش بزنگ، پاسداران وطن تاریخی در مقابل هجوم هرکسی خواه دوست خواه دشمن و البت که بر دشمن دوست نما سخت تر و کاری تر.
آنچه که در این مقال از آن بعنوان غرب آذربایجان یاد می شود همانا مناطق غربی سرزمین آذربایجان تاریخی هستند که رشته کوههای زاگرس در مرز آناتولی (ترکیه) و دریاچه نیلگون اورمیه (اورمو گؤلو) محدوده غربی و شرقی آن را مشخص می سازند. منطقه مورد بحث از شمال به رود آراز (ارس) و از جنوب نیز به بیجار و قروه محدود می گردد. البته از منظر تاریخی این مناطق سرزمینهای غربی آذربایجان جنوبی هستند که با انعقاد عهدنامه های ننگین و سنگین گلستان و ترکمن چای موجودیت یافت، چه قبل از آن آذربایجان سرزمینی یکپارچه و بخش اصلی سرزمین قزلباشان بود.
غرب آذربایجان در کل منطقه ای است کوهستانی با دشتهایی بکر و حاصل خیز که رودهایی پرآب آنها را مشروب می سازند. آب و هوایی معتدل با تابستانهایی نسبتا گرم در دشتها و زمستانهایی سرد و خشن در کوهستانها. بارانی که از متوسط بارش کشوری زیادتر است و از متوسط بارندگی جهانی بسیار کمتر. ولی با اینهمه با سختکوشی مردمانش سرزمینی آباد و سرسبز! رودخانه هایش از کوهها سیراب می شوند و دشتهایش از رودها رفع عطش می کنند و مردمانش از زمینهایش ارتزاق. جنگلها در مناطق جنوبی ترش بیشترند و رودها نیز در آنجا پرآب تر. دریاچه اورمیه (اورمو گؤلو) بسان نگینی فیروزه ای رنگ در پهن خاک آذربایجان خودنمایی می کند و اگر لیاقتش را داشته باشیم جاذب شمار بسیاری توریست تواند بود که نمونه است در جهان به شوری. کوههای سر به فلک کشیده اش همیشه سال سفید ستیغ اند و مایه مباهات و زندگانی مردم. قله اورین داغ بلندترین نقطه آن است در کنار دشت بزرگ خوی و بستر رودخانه آراز پست ترین جای آن است، همچنانکه پرآب ترین رود آن نیز به شمار می آید.
و اما تاریخش.... به دیرینگی تاریخ جهان است و شاید نیز کهن تر از آن. چرا که اینجا را خاستگاه انسان می دانند و تمدن! سومریان که بانیان اولین تمدن بشری محسوب می گردند نطفه تمدنشان در این مکان (آراتتا) بسته شده است و در ساختن تمدن پربار خویش مدیون مردم آراتتا (ارتته) بوده اند. زمانی نیز بخشی از امپراتوری بزرگ اورارتو بوده که در کشور ما هنوز که هنوز است گمنام نگهش می دارند و از نام بردن و تحقیق درباره پیشینه آن واهمه دارند. امروزه هرگاه در هر نقطه باستانی این سرزمین گمانه ای کوچک می زنی گوشه ای از هنر عظیم اورارتویی در آن می یابی. ولی هزاران دریغ و افسوس که هنوز نوبت از شهر سوخته و تخت جمشید و... ما را نرسیده است که ما نیز با پدران تمدن ساز خویش واقعی تر و محسوس تر آشنا گردیم تا این آشنایی تنها منحصر به نوشته های غرض آلود چند محقق نمای غربی یهودی تبار نباشد.
بعد از امپراتوری اورارتو که به درستی حدود و ثغور آن برایمان مشخص نیست، غرب آذربایجان همیشه تاریخ بخشی از سرزمین آتورپاتکان بوده است و این مساله تا به امروز نیز ادامه دارد. هرچند که در دهه های اخیر تبر بدستانی گوشه هایی از آن را برای خشنودی اربابان خود جدا کرده اند و به این تکه- تکه کردن هایشان افتخار نیز می کنند. اما آنچه که آنرا چه خوشمان بیاید و چه نه، باید بعنوان یک واقعیت انکار ناپذیر قبول کنیم آن است که همانطور که امروزه نیز این سرزمین سکونتگاه انسان هایی از تبار و نژاد ترکان است در طول هزاران سال گذشته نیز اینگونه بوده است. آنانیکه با اشاره انگلیس و زرهای وسوسه انگیز پارسیان هند برای این سرزمین تاریخ و زبان اختراع کرده اند و به انهاء مختلف به خورد مردم از همه جا بی خبر و ساده ما داده اند و می دهند باید بدانند که دیگر حنایشان رنگی ندارد. امروزه دیگر فرزندان این مرز و بوم همچون گذشته غلامان دست بسته و حلقه بگوش آنان نیستند و خود می اندیشند و می نویسند. آنان می دانند که این گذشته ای که برای آنان بافته اند خیالاتی و تصوراتی کودکانه بیش نیستند و خود باید به جستجوی پیشینه سرزمین مادری شان برخیزند. در جای جای سرگذشت این سرزمین رد پای تحریف و تخریب به وضوح دیده می شود. چه در تاریخ قبل از اسلام و چه بعد از آن. تا بدانجا که هویت و کیستی مردمش را نیز زیر سوال می برند و او را به اسامی من درآوردی و مجهول می خوانند تا بدینوسیله نقشه های شوم استعماری خود را پیش برند و به چپاول ثروتهای خدادادی این ملت بپردازند.
زبان و فرهنگ ترکی چنان با خون و گوشت این مردم درآمیخته است که با هزاران ترفند و حیله هنوز نیز نتوانسته اند او را از آن جدا سازند و به ورطه فراموشی سپارند و البت که هرگز نیز نخواهند توانست.
همانگونه که تاریخ این سرزمین پربار و کهن است، نشانه هایی از آن نیز از دست تطاولگر زمانه جسته و به دست ما رسیده است. باشد که ما چگونه از آنها نگهداری و صیانت کنیم؟ وجود آثار بسیار متعدد و زیبای تاریخی در گوشه –گوشه این منطقه آنرا بعنوان یکی از سایتهای باستانی کشور درآورده است. کاخ موزه باغچاجیق، قلعه قابان و عمارت کلا فرنگی درماکو، قره کلیسا و مقبره سید صدرالدین از یاران شاه اسماعیل ختایی صفوی در چالدران، مقبره و مناره پیر عارف شمس تبریزی، مجموعه باستانی بازار به همراه دروازه سنگی (قالا قاپیسی) به یادگار مانده از قلعه سترگ شهر، پل خاتون، کلیساهای سورپ سرکیس و ماهلازان، کاخ ولایتی (فرمانداری) و مسجد مطلب خان در خوی، تپه ها و دخمه های باستانی و حجاری خان تختی در سلماس، مسجد جامع، بازار، برج اوچ گنبد و ساختمان اولین دانشکده طب کشور در اورمیه، مجموعه باستانی و بسیار پرارزش جهانی حسنلی در دیار سولدوز، مسجد سرخ در سویوق بولاق (مهاباد) و از همه مهمتر و عظیم تر و باشکوه تر مجموعه ارزشمند و گوهر آثار باستانی آذربایجان تخت سلیمان در تکاب تنها گوشه ای از آثار باستانی متعدد این منطقه هستند. تپه های باستانی، پلهای قدیمی، حمام ها و کاروانسراها، قلعه های دفاعی و کتیبه ها در این کهن سرزمین بسیارند و محتاج نگهداری، ترمیم ،کاوش و تحقیق. جاذبه های طبیعی نیز به سبب وجود کوهستانهای سر به فلک کشیده در این دیار کم نیستند. آبشارها، جنگلها، چشمه ها ، تالابها و انواع گوناگون حیوانات حیات وحش، بهشتی دیگر در این گوشه از کره خاکی به وجود آورده اند که اگر از آنها به نحو شایسته و بایسته استفاده شود بهترین منابع و وسایل جذب توریست خواهند بود. شاید که با چنین کارهایی بتوان مرهمی بر زخم های عمیق اقتصادی منطقه گذاشت که هر ساله بهترین جوانان این دیار را برای بدست آوردن لقمه نانی راهی دیار غربت می سازند. رفتنی که برگشتی بر آن متصور نیست. و این چنین می شود که این سرزمین هر روز فقیرتر و بی چیزتر و بی سامان تر می گردد و اینگونه وضعیتی زمینه را برای تاخت و تاز تجارتهای شومی چون مواد مخدر و قاچاق انسان و اسلحه فراهم می سازد و مردم منطقه را به راهی می کشاند که فرجامی جز نابودی و نیستی نخواهد داشت.
bu postu balatarin websitasina yolla: Balatarin  
yazir haray at 10:18 ÖÖ | xoy | 0 söz


Comments:


Çarşamba, Temmuz 12, 2006
نامه اي از محبس به محبس نامه اي به مانا نيستاني

نامه اي از محبس به محبس (نامه اي به مانا نيستاني)

مانا جان! *

الان كه اين نامه را مي نويسم مردمان جهان در تب و تاب جام جهاني هستند ، عده اي از نا به حق بودن باخت فرانسه ، خشونت تيم ايتاليا و اخراج غير عادلانه زيدان سخن مي گويند. ايتاليايي ها و طرفدارانش در حال پايكوبي و شادي هستند. فارغ از دردها و بي عدالتي هايي كه گوشه و كنار دنيا را فرا گرفته است از قحطي زدگي قاره آفريقا گرفته تا حمله به نوار غزه . آذربايجان نيز فراموش شده است ، قاراباغ با هزاران شهيدش و يك ميليون آواره. تبريز ، اروميه ، اردبيل ، مشكين شهر و مرند و نقده و...... با دهها شهيدش و صدها دربندش. كوچاريان قصاب قاراباغ را احمدي نژاد در آغوش مي فشارد و مدعيان دروغين دموكراسي نيز ظلم و جنايت در شهرهاي جنوبي خطه آذربايحان را خاموش و شايد خشنود نظاره گرند.

نمي دانم همراه با مهرداد قاسم فر حقيقتا در حبس هستي يا نه ؟ درد در حبس بودن و دوري از خانواده را مي چشي يا نه؟ اما بدان كه از در حبس بودنت خشنود نيستم . آخر در حبس بودن تو طفلك بخت بر گشته چه دردي از درد 30 ميليون ترك ايراني را التيام خواهد داد؟ زبانشان رسمي شده و حرمت و جايگاه خود را خواهند يافت؟ ديگر در مدارس و دانشگاههايشان زبان مادريشان تدريس خواهد شد؟ عزم دولت براي سرمايه گذاري سزاوار آذربايجان جزم خواهد شد؟ نيروي مادي و معنوي گريخته از سرزمين مظلوم آذربايجان قصد ديار خواهند كرد؟ نشريات و راديو و تلويزيونهايي به زبان تركي اجازه فعاليت آزاد خواهند داشت؟ آيا بعد از اين همانند ارامنه ساكن ايران آذربايجانيها نيز حق خواهند داشت با راهپيمايي اسكورت شده قتل عام مسلمانان خويشاوند خود در قاراباغ ، اروميه و خوي و سلماس و... را محكوم كنند ؟ ديگر به تورك و تورك بودن توهين نخواهد شد؟ شايد نمي داني و البته خيلي هاي ديگر هم نمي دانند و يا صلاح مي دانند كه ندانند ، اين كاريكاتور تو نبود كه آذربايجان را بر افروخت . كاريكاتور تو تنها يك جرقه كوچك بود تا دردها و آلام 90 ساله اين ملت از زير خاكستر بيرون آيند.

نمي دانم چرا آن سوسك مقيم توالت گفت نمنه ؟ شايد به او چنين حكم شده بود ، شايد هم بر حسب عادت و روال منفور جامعه ما اين كلمه ناخود آگاه بر زبانش جاري شد. اما عمد و سهو اينجا اصل موضوع را تغيير نمي دهد . ديو 90 ساله تحقير و تبععيض براي رسيدن به اهداف پليد خود كساني را همراه خود مي كند و كساني را نيز همچون عروسكان خيمه شب بازي به بازي مي گيرد بي آنكه خود خبر دار باشند. اين عروسكان جوك قومي مي گويند براي انبساط خاطر ديگران و لهجه هارا به مسخره مي گيرند صرف از روي علاقه باطني كه به ترك و كرد و لر و ... دارند! اگرچه كاريكاتور تو با آن متن مستهجن همراهش مردم آذربايجان را خشمگين ساخت، اما ملت آذربايجان تورا قصد نكرده بودند ، مقصود آن ديو پير آپارتايد بود كه سيطره بر فكر و سياست اين مملكت افكنده است و ميليونها كودك ايراني فارس و ترك و كرد و عرب را در مكتب خود پرورش مي دهد. امروز او بايد در زندان بود نه تو. اما تو در زنداني نه براي اينكه ملت آذربايجان را دوست دارند ، بلكه براي اينكه آن ديو پير در امان باشد.

آن ديو پير تو را با مهرداد راهي محبس كرد تا به زعم خويش مردم آذربايجان را براي تداوم اعتراض دليلي نباشد و راه براي سركوب اين مردم مظلوم هموار گردد . كاريكاتور تو بهانه اي گرديد كه ديو تشنه را از خون ملت آذربايجان سيراب كند. تو و قاسم فر رفتيد زندان ، آن روزنامه غير مردمي و ضد ايراني نيز توقيف شد. اما بهزاد صبوحي نژاد ، رضا مير آقا پور درويش ، عسگر قاسمي ، حسين فتحي پور ، جليل عابدي و دهها آذربايجاني ديگر شهيد شدند . اماني ، لساني ، راشدي ، بخت آور ، حكاك پور، دميرچي و... 153 نفر شناخته شده ديگر همچون تو در بند هستند امازير بار شكنجه و اعترافگيري. در قبال تعطيلي روزنامه ديو صفت ايران چندين نشريه آذربايجاني محبوب و مردمي چون اويانيش ، ياشيل ، بولود ، يورد ، ساراي ، نداي آذربايجان ، حيدر بابا و.... تعطيل شدند. صالح كامراني وكيل مدافع محبوسين آذربايجان نيز خود راهي محبس گشت! چه عدالتي ! يك به چند؟! باز فوتبال ديشب يادم افتاد. امروز در محافل مردمي گفته مي شد ، ايتاليايي ها آنقدر زيدان را خشمگين ساختند ، تا با آن ضربه كله بهانه اخراج او فراهم شود. اما آذربايجاني ها كه ديو آپارتايد را خوب مي شناختند مي دانستند بايد با حركت كاملا مدني خود مانع از دادن چنين بهانه اي شوند ، اما ديو خود بانكها و ماشينها را به آتش كشيد و آن را به گردن مردم و عده اي نفوذي و آشوب طلب انداخت . الان نيز براي معرفي اين آشوب طلبان فعالين فرهنگي آذربايجان را تحت اعتراف گيري قرار داده است. كمتر شبي است كه در هاي خانه فعالين آذربايجاني توسط اراذل و اوباش مزدور ديو آپارتايد شكسته نشود و تعدادي از آنها مفقود نگردند.

با اين اوصاف گزاف نيست اگر بگويم كاتب اين نامه اكنون خود در محبس است. محبسي سي ميليوني كه در آن زبان ملتش را بريده اند و دار و ندار مادي و معنوي اش را ديو مركزگرايي مي مكد و اعتراض را تاواني مي دهد جانانه! محبسي كه در آن هم آزادي هاي فرد و هم آزاديهاي ملت نقض مي شود. تو شايد آزاديهاي نقض شده يك ملت را نبيني .خيلي ها نمي بينند . كساني كه از پشت عينك پولارويد ديو ساخته مي نگرند قادر به ديدن همه ابعاد دموكراسي نيستند. هم تو وهم من هر دو در محبسيم. محبس واقعي تو آن ديوار هاي كذايي اوين يا هر زندان ديگر نيست. محبس واقعي تو چار چوبي است از غرور و حس خود بزرگ بيني كه آن ديو فريب كار برايت ساخته است تا تو را آلت دست سازد. تا حق و حرمت ديگران را نشناسي و آنها را سوسك ببيني . باشكستن شيشه عمر اين ديو پليد است كه هر دو از زندان خواهيم رهيد. آنگاه همديگر را خواهيم شناخت و هويتهاي واقعي و حق و حقوقمان را . آنگاه مي توانيم دست دوستي به سوي همديگر دراز كنيم. وگرنه ديو زندان بان با بهانه هاي دروغين تماميت ارزي و امنيت ملي مانع از وحدت حقيقي و عادلانه ما خواهد شد. او تشنه خون هر دويمان است اما به تو اندك باجي ميدهد تا خراجي بيشتر از من بگيرد.

اين ديو پليد احمق است . همچون اسلاف پيشين خود . هنوز بر روي خرده شيشه هاي باقي از شيشه هاي شكسته عمر اسلافش مي رقصد و عربده مي كشد. اگر امروز صدايي از باسك ، ايرلند شمالي، كاتالان، مونته نگر، چچن و فلسطين از ميان غرشهاي شيپورهاي جام جهاني و مسابقات فوتبال به گوش جهانيان مي رسد . مسلما با تداوام انكار حقوق ملت آذربايجان و افزايش محبوسين آذربايجاني و شهيدان راه حق طلبي آذربايجان صداي حق اين ملت مظلوم اما مجرب نيز جهان را متوجه خود خواهد كرد. ديو آپارتايد را عمري باقي نيست. اما افسوس به حال كساني كه بعد از مرگ اين دوست خون آشامشان در برابر مردم آذربايجان و ايران روسياه خواهند بود. آنانكه جوانان آذربايجان را در بند مي كنند ، آنانكه اخبار جام جهاني را فوق اخبار آذربايجان تيتر مي كنند . آنانكه مي خواهند با سوء استفاده از قيام ملت آذربايجان خود را به تاج و تخت برسانند ، آنانكه چهره ضد دموكرات خود را پشت نقاب مصدقها و منشورهاي حقوق بشر كوروش نوشته پنهان نموده اند.

به اميد آزادي من و تو از محبس

* اصطلاح "جان" را از فرهنگ تهران وام گرفته ام!

bu postu balatarin websitasina yolla: Balatarin  
yazir haray at 1:58 ÖS | xoy | 0 söz


Comments:


Cumartesi, Temmuz 08, 2006
blog spot problemi
aziz dostlar bir necha gun weblogi yeniliyamadim
bu problem blogger web sitasindan idi ki bu weblogi spam tashxis vermi$di.
neysa gina gulluquzdayam
bu postu balatarin websitasina yolla: Balatarin  
yazir haray at 6:17 ÖS | xoy | 1 söz


Comments: